این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوهی و تنهایی کسی با من نمیجوشه
کسی حالم نمیپرسه کسی دردم نمیدونه
نه هم درد و هم آوایی با من یکدل نمیخونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در این اندوه پربرگ سرپناهی بود
نظرات شما عزیزان:
|